دست نوشته های موثر

الهم عجل لولیک الفرج ..

دست نوشته های موثر

الهم عجل لولیک الفرج ..

چیزی که می‌شوی مهم‌تر از جایی است که می‌رسی!

بهار به سرعت خودش را به دریاچه کوهستانی رسانده بود. برف‌ها فرصت آب شدن را هم از دست داده بودند و روی بخش‌های جنوبی صخره سنگی غار، هنگام ظهر برف و یخ‌های ضخیم زمستانی در عرض چند ساعت بخار و به یک‌باره ناپدید می‌شدند. آن روز صبح به پیشنهاد یکی از اعضای گروه تصمیم گرفتیم صبحانه را در زیر پرتو گرم خورشید و در کنار اجاق مجاور ساحل دریاچه صرف کنیم. معجونی از گرمای خورشید و نسیم سرد دریاچه و حرارت اجاق، همراه با دمنوش‌های داغ گیاهی خدامراد، صبحانه آن روز را بسیار دلپذیر کرده بود. طوری که زمان صبحانه بیشتر از همیشه طول کشید و به قول عضو شوخ گروه‌، هر کدام از ما دو برابر روزهای قبل صبحانه خوردیم.
بعد از صبحانه از کتری بزرگ روی آتش اجاق برای خود چای و دمنوش گیاهی ریختند، خانم معلم زبان از خدامراد سوالی پرسید که همه فهمیدیم جواب این سوال باید درس امروز ما باشد.
خانم معلم پرسید: "آیا در یادگیری به روش ذهن‌آگاهی مدرک و فارغ‌التحصیلی معنایی دارد؟ و چگونه می‌توان یادگیری دو نفر را در این روش با هم مقایسه کرد؟"
پسر شوخ‌طبع گروه بلافاصله گفت: "بچه‌ها بوی امتحان می‌آید؟" و با این جمله همه به خنده افتادیم.
خدامراد چند دقیقه‌ای سکوت کرد و اجازه داد تا موج شوخ‌طبعی فروکش کند و سپس سوال معلم زبان را به شکل دیگری مطرح کرد و گفت: "این دوست ما می‌پرسد خروجی و نتیجه فرآیند یادگیری به روش ذهن‌آگاهی چیست؟ 

درست مثل این‌که از عده‌ای کوهنورد بپرسیم برای چه به کوهستان آمده‌اند و مقصد و هدفشان چیست؟"
خانم معلم زبان بلافاصله با قیافه حق‌به‌جانبی گفت: "خوب معلوم است! مقصد کوهنوردان فتح قله است. آنها به سمت بالا آن‌قدر پیشروی می‌کنند تا به قله برسند و آن‌جا را فتح کنند. این‌که کاملا مشخص است؟!"
خدامراد نفسی عمیق کشید: "اما من هیچ کوهنورد واقعی را ندیده‌ام که به خاطر فتح یک قله زحمت بالا رفتن از کوهستان را به خود هموار کند. کوهنورد به خاطر خودِ بالا رفتن و به خاطر چیزی که کوهنوردی از او می‌سازد قدم در کوهستان می‌گذارد."
سپس خدامراد رویش را به سمت بقیه چرخاند و از آنها پرسید: "نظر شما چیست؟"
پیرمرد موسفیدی گفت: "قله بهانه است. وقتی به سن و سال من برسید خواهید دید که قله بهانه‌ای بیش نیست. کوهنوردان واقعی وقتی قدم در کوه می‌گذارند و از شیب آن بالا می‌روند نه به خاطر رسیدن به قله بلکه به خاطر خودِ بالا رفتن و اتفاقی که از این بابت روی بدن و ذهن و روحشان رخ می‌دهد، به سمت بالا صعود می‌کنند. صعود واقعی در درون آنهاست که رخ می‌دهد. آنها کوهنوردی می‌کنند تا چیزی درونشان ساخته شود. چیزی که در طی فرآیند بالا رفتن و نه هنگام رسیدن به قله نصیبشان می‌شود."
معلم زبان با اعتراض گفت: "اگر آنها نتوانند به قله برسند پس فایده کوهنوردی آنها چیست؟ بالاخره باید بتوانند توانایی خود را اثبات کنند!؟ کوهنوردی که نتواند قله‌ای را فتح کند، بعد از سال‌ها می‌تواند اسم خود را چه بگذارد و به چه چیز افتخار کند؟"
خدامراد با لحن آرامی گفت: "او دیگر مدال‌ها و جایزه‌ها برایش مهم نیست. چون در طی این سال‌ها به یک کوهنورد واقعی تبدیل شده است. زیر و بم کوه را شناخته و از همه مهم‌تر بدنش هم با کوهنوردی اخت شده است. مطمئنا بخش‌هایی از بدن او نسبت به بقیه آدم‌ها ورزیده‌تر شده است. عضلات ساق و ران پا و همین‌طور پنجه‌های او قوی‌تر شده‌اند و چالاکی او در حفظ تعادل و استقامت او در کشاندن وزن خود در شیب‌های طولانی به مراتب افزایش یافته است. همین‌طور تغییرات عظیمی در روحیه و روان او رخ می‌دهد. صبورتر و پرتلاش‌تر می‌شود و معنای کار سخت برای او متفاوت می‌شود. کاری مانند جابه‌جایی یخچال و کولر که برای یک مرد معمولی سخت و طاقت‌فرساست برای او مثل آب خوردن است. موقع بحران و گیر افتادن در دامان طبیعت دستپاچه نمی‌شود و گلیم خودش را به راحتی از آب بیرون می‌کشد. او متحول می‌شود و به موجودی مقاوم‌تر و چالاک‌تر و سخت‌جان‌تر تبدیل می‌شود. آدم‌های واقعا کوهنوردی که من می‌شناسم در حقیقت به خاطر این شکلی شدن به کوه می‌آیند. خیلی از آنها تا چند قدمی قله هم می‌روند و بعد برمی‌گردند چون در قله چیزی برای بالا رفتن وجود ندارد!"
خانم معلم زبان با تعجب پرسید: "یعنی شما می‌گویید در یادگیری ذهن‌آگاهانه زبان دوم، زبان‌آموز بیشتر از آن‌که بخواهد مدرک معتبری در زبان به دست آورد می‌خواهد زبان‌آموز شود!؟"
خدامراد پاسخ داد: "دقیقا! البته به جای زبان‌آموز بهتر است بگوییم می‌خواهد با زبان جدید کاملا اخت و یکپارچه شود. بدیهی است که در فرآیند زبان‌آموزی ذهن‌آگاهانه، چون در تمام لحظات (و یا لااقل در عمده لحظات) تمام هوش و فکر و ذکر فرد روی موضوع یادگیری متمرکز است، به‌طور طبیعی بخش‌هایی از جسم و روح و صد البته ذهن و مغز فرد دچار تغییر و تحول می‌شود و به‌خصوص در ذهن تغییرات شدیدی رخ می‌دهد که شخص را برای یادگیری زبان جدید آماده می‌کند. 
بعد از مدتی که گذشت فرد احساس می‌کند نسبت به زبان جدیدی که دارد یاد می‌گیرید یک جور آشنایی و صمیمیت غریبی به دست آورده که قبلا اصلا نداشته است. دیگر از حرف زدن به زبان جدید نمی‌ترسد. وقتی لغتی را می‌شنود می‌خواهد از ریشه کلمات سازنده آن لغت و پسوندها و پیشوندهای آن بیشتر سر دربیاورد. در واقع واژه‌شناسی بخشی از تخصص او می‌شود و می‌تواند به راحتی کلمات ریشه‌ای را از دل واژه‌ها بیرون بکشد و با تسلط به این کلمات اساسی و بنیادی سازنده واژه‌ها، برای هزاران واژه حوزه‌های مختلف تخصصی، معانی درست را حدس بزند. در یک کلام بعد از مدتی این به قول شما زبان‌آموز دیگر خود را از زبانی که دارد یاد می‌گیرد جدا حس نمی‌کند. درست مثل جوهری که در لیوان آب حل می‌شود و رنگ آن را عوض می‌کند یاد گرفتن زبان جدید نیز باعث متحول شدن زبان‌آموز می‌گردد. اگر خوب دقت کنید فردی که به یک زبان مثلا انگلیسی مسلط می‌شود بعد از مدتی احساس می‌کند به راحتی می‌تواند در عرض مدت چند هفته زبان‌های از ریشه لاتین و یونانی مثل آلمانی و فرانسوی و اسپانیولی و... را نیز مسلط شود. او زبان‌آموز نمی‌شود زبان‌شناس می‌شود."
زن جوانی که لباسی تمام قرمز پوشیده بود و هیجان‌زده به نظر می‌رسید با حالتی عصبی گفت: "من اصلا نمی‌فهمم. این روش یادگیری ذهن‌آگاهانه به چه دردی می‌خورد وقتی نتیجه برایمان مهم نباشد؟! من می‌روم دانشگاه درس بخوانم که نمره‌ای، مدرکی چیزی گیرم بیاید که بعد بتوانم آن را به بقیه نشان دهم تا به من اجازه دهند جایی کار کنم. اگر یادگیری ذهن‌آگاهانه نسبت به مدرک و نمره که برای من نتیجه نهایی و در واقع هدف اصلی یادگیری است بی‌اعتنا باشد، پس من بعد از سال‌ها یادگیری ممکن است هیچ مدرکی نصیبم نشود و در این دنیایی که نداشتن مدرک معادل پیدا نکردن کار مناسب است من به خاک سیاه می‌نشینم!؟"
سکوتی سنگین بر جمع ساکت شد. انگار بعضی‌ها حرف‌های زن قرمزپوش را باور کرده بودند و منتظر جواب بودند.
خدامراد کمی سکوت کرد. مشخص بود عمدا سکوت می‌کند تا این سوال در ذهن بقیه هم شکل بگیرد و آنها با شوق جوابی که می‌خواهد بگوید را گوش دهند. بعد از مدتی سکوت خدامراد گفت: "کاملا حق با شماست! در واقع حق با ذهن و فکر منطقی و حسابگر شماست که می‌خواهد به هر قیمتی که هست خودش را حفظ کند و وجود خودش را در زندگی شما اثبات کند. ذهن می‌گوید من نتیجه‌گرا هستم. پس خوب هستم چون نتیجه یعنی پول و شغل و ثروت در حالی که حالت آگاهی ورای ذهن فرآیندگراست. یعنی به خودِ اتفاقاتی که در طول فرآیند یادگیری روی شخص رخ می‌دهد تمرکز می‌کند."
خدامراد سپس اندکی سکوت کرد و هیچ نگفت.
زن سرخ‌پوش در حالی که صدایش می‌لرزید ادامه داد: "پس حق با من است و یادگیری ذهن‌آگاهانه به درد نمی‌خورد چون گیریم که تغییراتی فوق‌العاده در جسم و روح و ذهن یادگیرنده رخ دهد، وقتی خروجی نگرش ذهن‌آگاهانه نتیجه مطلوب ما را ندارد به درد نمی‌خورد بنابراین همین شیوه آگاهی تفکری مبتنی بر ذهن بهتر است. مگر غیر از این است؟"
زن سرخ‌پوش بعد از گفتن این جمله انگار موفق شده بود نتیجه‌گیری بسیار مهمی انجام دهد با غرور به جمع خیره شد و لبخندی پیروزمندانه بر لبانش نشاند.
خدامراد باز هم سکوت کرد. انتظار داشتیم او با جوابی محکم زن سرخ‌پوش را مجاب کند اما چنین نمی‌کرد. او با حوصله منتظر بود تا اتفاقی بیفتد. 
خدامراد بعد از مدتی گفت: "من وقتی برای رسیدن به مقصدی راهی جاده‌ای می‌شوم که انتهای آن جاده مقصد من است، اگر خوب راه بروم، مواظب قدم‌هایم باشم که پاهایم لیز نخورد و آسیب نبیند، اگر روی مواد غذایی و پولی که همراه دارم درست مدیریت کنم تا در نیمه یا پایان راه دچار کمبود نشوم، اگر بین راه در ساعات روز تندتر گام بردارم و در شب خود را به موقع به استراحت‌گاه امنی برسانم و استراحت کنم و بالاخره اگر لحظه به لحظه با مسیری که در آن گام برمی‌دارم آشنا شوم و تمام ریز و بم و دست‌اندازهای آن را بشناسم، بالاخره بعد از مدتی مشخص که با مدیریت بهینه‌تر زمان ممکن است سرانجام به کجا خواهم رسید؟"
زن سرخ‌پوش با نگاهی مغرورانه و صدایی بلند پاسخ داد: "خوب معلوم است به مقصد می‌رسید!؟ که چی؟ این جواب سوال من نشد؟"
خدامراد لبخندی زد و گفت: "یک زوج جوان سالم و زیبا و بدون نقص را در نظر بگیرید که بهترین غذا را می‌خورند و بهترین شرایط روانی را برای یکدیگر فراهم می‌کنند، و در مدیریت ورزش و تغذیه حساب‌شده عمل کنند. خلاصه سعی می‌کنند بهترین محیط زندگی و بهترین شرایط زیستن بدون تنش‌های روحی و جسمی و ذهنی را برای خود فراهم کنند. بعد از مدتی این زوج جوان صاحب فرزندی می‌شوند. احتمال این‌که این بچه سالم و زیبا و باهوش و سرحال باشد بیشتر است یا زوج جوانی که به تغذیه روح و جسم و ذهن خود اهمیتی نمی‌دهند و شرایط زندگی مشترک را برای خود به یک جهنم تبدیل می‌کنند؟"
زن سرخ‌پوش با غرور دوباره خودش را وسط انداخت و با صدایی بلند و تمسخرآمیز گفت: "معلوم است که زوج سالم و آرام بچه‌هایی سالم و باهوش تحویل جامعه می‌دهند. از دل محیط سالم است که فرزند سالم بیرون می‌آید این را همه می‌دانند. شما چرا جواب سوال من را نمی‌دهید؟"
خدامراد با تبسم خطاب به زن سرخ‌پوش گفت: "من جواب سوال شما را به کمک خود شما دادم. چرا متوجه نمی‌شوید؟"
زن سرخ‌پوش هاج و واج به خدامراد و جمعیت نگاه کرد و با اعتراض خطاب به بقیه گفت: "شما دوستان متوجه شدید جوابی که به سوال من داده شد چه بود؟"
خانم معلم زبان با صدای آرامی گفت: "خدامراد می‌گوید اگر شرایط و محیط آماده باشد و مجموعه تلاش‌ها و عملیاتی که داری انجام می‌دهی و اسمش را فرآیند می‌گذاریم با حضور ذهن و ذهن‌آگاهی همراه باشد و روی تک‌تک مراحل آن تمرکز و دقت صورت گیرد، نتیجه‌ای که قرار است بگیریم خودبه‌خود به صورت یک فرجام حتمی به دست می‌آید. مادر سالم حتما بچه سالم دنیا می‌آورد. مادر به جای این‌که به سلامت بچه خودش فکر کند باید سعی کند خودش و همسرش و محیط زندگی‌اش را سالم نگه دارد. بچه سالم حتما خواهد آمد."
پسر شوخ‌طبع جمع دستش را بالا برد و همزمان گفت: "خدامراد خیلی ساده گفت که نگرش فرآیندگرایانه یکی از عوارض و تولیدات جنبی و فرعی‌اش همان مدرک و نتیجه‌ای است که تو می‌خواهی به آن در نهایت برسی. آگاهی فکری تو را به هر وسیله‌ای به مدرک می‌رساند اما اگر روزی به دلیلی مدرک را از تو بگیرند دیگر هیچ نداری و به خاک سیاه می‌نشینی. اما در روش آگاهی فطری چون در تمام فرآیند یادگیری حضور ذهن کامل داری، بنابراین تمام تار و پود وجودت با چیزی که یاد می‌گیری عجین می‌شود و تو خود موضوع یادگیری می‌شوی و می‌توانی بدون مدرک هم توانایی‌های لازم را از خود ارایه دهی. کسی که تو را استخدام می‌کند شاید در ابتدا از تو مدرکی دال بر اثبات توانمندی‌ات بخواهد اما در ادامه از تو می‌خواهد توانایی‌های ادعایی در آن مدرک را در کارهایی که به تو سپرده می‌شود از خود نشان دهی. فقط کسی می‌تواند پیروز میدان شود که فرآیند یادگیری را به‌طور کامل درک کرده باشد. مدرک چیزی نیست جز یک خروجی و نتیجه بی‌اهمیت!"
خدامراد گفت: "نتیجه، فریب ذهن است برای این‌که مبادا در طول فرآیند، حضور ذهن اتفاق بیفتد. حضور ذهن و حواس جمع بودن، یعنی آگاهی ورای فکر و ذهن این اتفاق را خطرناک می‌پندارد. برای همین همیشه نقش و اهمیت نتیجه را بزرگ‌تر و مهم‌تر از چیزی که هست نشان می‌دهد. همه به دنبال مدرک بالاترند در حالی که اگر فرآیند رسیدن به مدرک درست درک نشود مدرک نهایی هیچ ارزشی ندارد. مدرک بدون درک، کاغذ پاره‌ای بیش نیست. درک و آگاهی هم باید باطنی و فطری و ورای آگاهی فکری معمولی باشد."
خدامراد کمی سکوت کرد و سپس ادامه داد: "برای سادگی فهم فرآیندها معمولا یک کادر مربعی یا یک جعبه روی کاغذ به نام فرآیند می‌کشند و از سمت چپ ورودی‌ها را به آن می‌دهند و مثلا از سمت راست خروجی‌ها و نتایج را بیرون می‌کشند. نکته این‌جاست که در فرآیند یادگیریِ ذهن‌آگاهانه، خود فرد یادگیرنده هم یکی از ورودی‌هاست. یعنی شخص در تمام مسیرهای درون فرآیند حضور می‌یابد و تغییر شکل پیدا می‌کند و دگرگون می‌شود و در نهایت بعد از زمان مشخصی که خود فرآیند و شرایط ورودی‌ها تعیین می‌کند، خود شخص یادگیرنده به عنوان یک نتیجه و خروجی از جعبه بیرون می‌آید. درخت سیب وقتی قد کشید و به اندازه کافی رشد کرد، به اندازه‌ای که توان دارد سیب قرمز تولید می‌کند اما هیچ درخت سیبی برای سیب دادن قد نمی‌کشد. درخت سیب رشد می‌کند تا درخت سیب شود. میوه‌های سیبی که من و تو می‌خوریم نتیجه فرعی فرآیند درخت سیب شدن یک نهال کوچک سیب است."
مرد میان‌سالی از بین جمع گفت: "به گمانم قبلا هم گفته شده اما بد نیست تکرار کنم که جایی خواندم که رانندگان تاکسی در لندن چون مجبورند نقشه‌های پیچیده تمام خیابان‌های اصلی و فرعی را برای گرفتن و تمدید گواهینامه خود به خاطر بسپارند، بخشی از مغزشان به اسم هیپوکامپوس بزرگ‌تر و متفاوت‌تر از همکارانشان در واحد کنترل است. عین این اتفاق هم روی اجزای بدن همه آدم‌هایی می‌افتد که در فرآیندهای مربوط به شغل خود مجبورند ماهر شوند تا زنده بمانند. هیپوکامپوس بزرگ‌تر یعنی ناوبری و مکان‌یابی و آدرس‌یابی سریع‌تر و دقیق‌تر، یعنی راننده تاکسی چالاک‌تر و تواناتر و از همه مهم‌تر به‌درد بخورتر شدن. حال فرض کنیم این راننده بعد چند سال ورزیدگی، گواهینامه خود را از دست بدهد. او هنوز این مهارت را در وجود خودش دارد و درست است که گواهینامه ندارد اما هنوز یک راننده تاکسی ورزیده است."
مرد مسن دیگری گفت: "یکی از آشنایان ما به خاطر اقتضای شغلی مجبور بوده که از جوانی در ساختمان‌های بلند و روی لبه‌های تیرآهن بایستد و تعادل خود را حفظ کند. او الان که پیر شده هنوز هم استعداد بالا رفتن از بلندی‌ها و حفظ تعادل روی لبه‌های نازک را در خود حفظ کرده است. و از این بابت از تمام جوان‌های فامیل استادتر و ورزیده‌تر است. او خودش می‌گوید کار نیکو کردن از پر کردن است. اما حالا که این بحث پیش آمد فهمیدم که او در طی فرآیند شغلی خودش متحول شده است و علت کار نیکویی که انجام می‌دهد فقط زیاد انجام دادن آن در گذشته نبوده است. حضور ذهنی که در طی این سی سال روی کارش داشته سبب شده بخش‌هایی از وجودش به هماهنگی و تعادل مورد نیاز برای آن شغل برسند. کار سبب شده است تا او تغییر کند و به یک استاد تعادل حتی در سنین بالا تبدیل شود. او چه شغل داشته باشد چه نداشته باشد در نگه داشتن خود روی لبه‌های نازک تیرآهن در بلندی استاد است."
خدامراد بحث را ادامه داد و گفت: "نکته همین است. چیزی که می‌شوی مهم‌تر از جایی است که می‌رسی! مهم نیست موضوعی که قصد یاد گرفتنش را داری چیست. اما بسیار مهم است که بدانی با یاد گرفتن هر چیزی، تغییری عظیم و غیرقابل بازگشت در بدن و روح و ذهن تو رخ می‌دهد. بخش‌هایی از بدن تو نسبت به حالت عادی قوی‌تر و ورزیده‌تر می‌شوند. اجزایی از جسم و روان و ذهن تو برای چیزی که داری یاد می‌گیری و برای کسب مهارت و ورزیدگی در هنری که داری می‌آموزی به تعادل می‌رساند. ارتباط بین بخش‌هایی از بدن تو قوی‌تر از بخش‌های دیگر می‌شود. گوش‌های تو تیزتر می‌شوند و صداهای خاصی که باید بشنوی را بهتر می‌شنوند. چشم‌های تو برای دیدن آن‌چه لازم است پرفروغ‌تر و دقیق‏تر می‌شوند. نظام ذهن و فکر تو نیز روی مسیرهای خاصی که ضروری است بیشتر سرمایه‌گذاری می‌کند. خلاصه این‌که یادگیری هر موضوعی، حال زبان دوم باشد یا یک هنر یا یک مهارت سبب می‌شود عین اتفاقاتی که در فرآیند یادگیری اتفاق می‌افتد در اجزای وجود تو هم رخ دهد. تو آیینه‌ای از فرآیند یادگیری می‌شوی. نتیجه و مدرکی که در یک مرحله از کار به تو داده می‌شود در قیاس با تغییرات عظیمی که در وجود تو رخ می‌دهد هیچ ارزش و اهمیتی ندارد. هر چند اگر خوب دقت کنی می‌بینی که یک فرد هشیار و حواس‌جمع و ذهن‌آگاه معمولا مدارکی بسیار ارزشمند نیز در اختیار دارد. او با توانمندی‌هایی که به دست آورده هر جایی وارد شود با اولین آزمون می‌تواند بالاترین مدرک را به دست آورد. او خودش مدرک توانمندی‌های خودش است. به راستی چه مدرکی بهتر از این می‌توان در اختیار داشت!؟"

نظرات 1 + ارسال نظر
بیقرار یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:43 ب.ظ http://www.1bikas.com

سلام قشنگ بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد